تاکسی نوشت من-تحت تاثیر تاکسی نوشت های جناب غیاثی
 
افسانه دره خواب
داستان و یادداشتهای گاه گاهی... ( یک استکان چای با بهرام صادقی )
 
 

آخرین پوک رو به سیگار زدم و با نوک انگشت پرش دادم تو جوب آب. اینطوری به قول هم که تو کلاس به بچه ها دادم وفا کردم برای حفاظت از محیط زیست! یعنی اینکه من آشغال رو زمین نمیرزم!!! تو جوب آب که میریزم! تو همین حین یه 206 جلوی پام ترمز کرد. به هوای اینکه مسافرکشه سرمو خم کردم که: انقل... گفت: میخوام برم آزادی... گفتم همین کارگر رو مستقیم برو بالا میدون انقلاب دست چپ مستقیم برو آزادی گفت: آخه طرحه! گفتم: آهان... پس برو خیابون پرسپولیس دست راست از بغل بیمارستان بهارلو بنداز تو اتوبان نواب و برو آزادی. گفت: دمت گرم و آماده شد که بره. پشت 206 یه پراید ایستاده بود، چراغ زد.رفتم سمتش که انقل.... گفت: دربستی؟ ته انقل رو هم چسبوندم به بقیه اش... اب البته یه جور سوالی که بفهمه مسیرم انقلابه...با سر اشاره کرد و نشستم تو ماشین. سلام... سلام... دربستی میری؟ گفتم: دیگه انقلاب کجاست که دربستی برم؟ گفت: آخه با اون 206 ای حرف میزدی فکر کردم که دربستی هستی! بعد پرسید که: بعد انقلاب کجا میری؟ تو دلم گفتم: تو مسافرکشی یا مستنطق؟! به تو چه آخه! گفتم: همون انقلاب. گفت: آره فکر کردم دربستی هستی؟ بازم جواب دادم که: انقلاب مگه کجا هست که دربستی برم؟! این مسیرو اگه اهلش باشی پیاده که بری سه ربع دیگه انقلابی دیگه... دربستی واسه چیه؟ دیگه خیلی لردی میشه! نشستیم تو سکوت... رسیدیم میدون گمرگ. چند تایی مسافر سر خم کردن که آذری؟! راننده با بی تفاوتی بهشون فهموند که نه! دوباره به راهمون ادامه دادیم. باز پرسید: بعد انقلاب کجا میری؟ این دیگه نوبرشه! یه بار پرسیدی گفتم دیگه! گفتم: هیچ جا. یه خورده جلوتر از چهارراه لشگر دو تا دختر ایستاده بودن جلوشون ترمز کرد و نگا نگاشون کرد... دخترا اما نگاه نکردن... این یعنی اینکه مسافر نیستن. راننده سمج پرسید: کجا میرید؟ دخترا جواب ندادن. بازم راننده ول کن نبود... گفتم: احتمالا منتظر دوستاشون هستن که قراره بیان دنبالشون. راننده آخرین نگاه رو هم به دخترا کرد و بلند بهشون گفت: نمیاین؟! جوابی نشنید. منم نشنیدم. راننده در حال روندن ماشین جواب منو داد: خوب ما هم باهاشون دوست میشیم! بهش نگاه کردم... بهش میخورد که زن و بچه داشته باشه. اما این حرفش رو نمیشد؛ نمیشه فهمید! تو مسافرکشی یا تور زن مرد حسابی؟! کنترل ضبط رو گرفت دستش و ضبط رو روشن کرد. صدای موسیقی به گوشم آشنا اومد... دور میدون حر یه خانم با دخترش سوار شدن. مقصدشون انقلاب بود. بازم راننده پرسید: بعدش کجا میرید؟ خانم جواب داد: انقلاب ممنونم. صدای موسیقی آشنا بهم فهموند که الان با صدای گوگوش روبرو میشم، اما ابی خوند که: غریب آشنا دوست دارم بیا... گفتم: اینو که گوگوش خونده! راننده گفت: ابی هم خونده... بعد یه ترک رفت جلو... باور کن... صدامو باور کن... گفتم: عجب! پس ابی دوباره خونی کرده دیگه هیچی نگفت. رسیدیم انقلاب و کرایه ام رو دادم و تشکر کردم و پیاده شدم و راهمو کشیدم به سمت کارگر شمالی. جایی که مغازه دوستم بود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : شنبه 14 دی 1392برچسب:, :: 15:42 :: توسط : سعید مردی

درباره وبلاگ
این وبلاگ در تاریخ 8 / 12 / 1390 راه اندازی شد... وبلاگ در بردارنده یادداشتهای گاه و بی گاه و اساسا داستان هست... داستانهای کوتاه... آزمون و خطا در نوشتن داستان.
تاکسی نوشت من 3 قسمت دوم تاکسی نوشت من 3 قسمت اول تاکسی نوشت من 2 تاریخچه انیمه تاکسی نوشت من-تحت تاثیر تاکسی نوشت های جناب غیاثی زن دهان شکافته پزشک احمدی سوزم از سوز نگاهت هنوز زد و رفت... یک ترانه قدیمی بنان عزیز به یاد آقام دیو شناسی نوشته آتنا در مورد 15 مرداد ماه زورگیر -قسمت چهارم (قسمت آخر) داستان های زهرا فاقن زاده
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان و یادداشتهای گاه گاهی... و آدرس heyci.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.